بگو
به آنکه ,
دل از بارِ غم گران دارد
دو چهره است که همواره این جهان دارد
یکی عیان و دگر چهره در نهان دارد .
یکی همیشه به پیشِ نگاهِ ما پیداست .
که با تولّد , مرگ ,
که با طلوع , غروب ,
یکی , همیشه نهان است , اگر چه , در همه جا
به هر چه در نگری , با تو داستان دارد !
نه با تولّد , مرگ ,
نه با طلوع , غروب ,
نه با بهار , خزان ,
که هر چه هست در او , عمر جاودان دارد !
نه از فرازِ سپهر ,
نه از دریچه ماه ,
نه با کمان و کمند ,
نه با درفش و سپاه !
همه وجودت از آن بی نشان , نشان دارد
جهان چو گشت به یک چهره جلوه گر ز نخست
نگاهِ چاره گرِ چهره آفرین با توست
نگاه توست که رنگِ دگر دهد به جهان
اگر که دل بسپاری به ((مهر ورزیدن ))
اگر که خو نکند دیده ات به (( بد دیدن ))
امیدِ توست که در خارزار , کوه , کویر
دلت به نور محبت , اگر بود روشن
تو را همیشه چو گل تازه و جوان دارد
بر آستانِ هنر , گر سری فرود آری
چراغ نامِ تو هم جاودانه جان دارد .
نه آسمان , نه ستاره , نه کهکشان , نه زمان ,
تو چهره سازِ جهانی , تو چهره سازِ جهان !
هر آنچه می طلبی از وجودِ خویش بخواه !
چگونه با تو بگوید ؟
مگر زبان دارد !